جمعی از سپرده گذاران به عنوان شکایت از عملکرد بانک مرکزی و نطارت بر

 موسسات جلوی وزارت کشور تجمع کردند اما باز هم این تجمع بی نتیجه ماند و

هیچ جوابی نشیندند و مردم باز هم ناامیدانه برگشتند خدا میداند که چقدر از این مردم

گرفتارند و چند نفرشان هزینه درمان خود را در این موسسه گذاشته بودند چند نفرشان

سرپرست خانوار بودند و مخارج زندگیشان را می گذراندد چند نفر از آنها خانه خود

 را فروخته بودند و الان پولشان بر باد رفته و الان بی خانمام و آواره شدند خدا می داند

 چند نفرشان ناتوانند و توان کار کردن ندارند و اندک پس اندازشان را  اینجا گذاشتند تا

با مخارج خود را بگذرانند و اینبار هم نا امیداند برگشتند به خانه

 

فیلم را ببینید و پخش کنید تا بلکه مسئولین توجه و رسیدگی کنند

 

http://s8.picofile.com/file/8295267792/VID_20170513_223025.mp4.html


واضح

این فیلم درد یک جوانی است که حرفهایش را از پشت بلندگو با صدای بلند جلوی بانک مرکزی به سیف می گوید .

او تمام سرمایه خود را در یک موسسه مالی اعتبار

به نام آرمان سپرده کرده است وبه امید این که در بالای تمام شعبات آن تحت

نظارت بانک مرکزی نوشته شده بوده است.  اما اکنون موسسه مذکور سپرده او را پس نمیدهد

 و بانک مرکزی نیز هیچ جوابی نمیدهد.

 

http://s9.picofile.com/file/8295312068/VID_20170509_234745.mp4.html


واضح

چقدر خوبه که آدم کسی رو داشته باشه اطرافش که وقتی ناراحتی بر خلاف دیگرون بهت توجه کنن .

منم دوتاشو دارم

بچه های برادرم .

وقتی ناراحتم یکیشون می گه عمه چی شده .ناراحتی؟ . باهام قهری؟. اونم در حالیکه دیگرون یا نمیفهمن یا اهمیتی نمیدن

 یا اون یکی برادرزادم که بزرگتره میاد بهم با خنده میگه عمه امروز خوشحالی .

بعدم با خنده میگه فکر کنم به خاطر مسافرتی که رفتی باشه

اون وقته که قند تو دلم آب میشه که این دوتایی که برات مثل بچه های خودتن به همون اندازه همون  عالم کودکی حواسشون به شادی ها و غم ها و چیزهایی که دوست داری هست .

و موقع سفره حواسشون هست صدات کنن .

یا دلشون بخواد که باهات بیان بیرون برن پارک

و دنیات با دنیاشون شاده و پراز شادی کودکانشون میشه

و خدا رو شکر میکنم به خاطر نعمت به این زیبایی

بچه ها گلهای خندان زندگی ها هستن


واضح

ما اینبار از اهواز شروع کردیم و یک شب در اهواز ماندیم و بعد به دزفول رفتیم و ازآنجا شهر شوش و شوشتر و خود دزفول و درنهایت در مسیر برگشت خرم آباد را  هم دیدیم که برایتان خواهم نوشت.

و مسیر رفت تهران قم اراک بجنورد اندیمشک اهواز

اهوازشهر پلها 

 به علت اینکه کارون از وسط شهر میگذرد سرتاسر آن پلهای زیبایی بنا کرده اند که البته اکثرن زمان ساختشان به دوره رضاخان برمی گردد .

اما دو سه تا پل آن از همه زیبا تر و تماشایی تر است که علاوه بر زیبایی در ساخت و طراحی ,آنها با چراغهایی تزیین شده اند و در شب بسیار زیبا و چشم نواز است . یکی از آنها پل هفتم است.

در زیر پل آن قایق تفریحی و پارک ساحلی وجود دارد و امکانات رفاهی برای تفریح وجود دارد.

شبها مکان تفریحی و شادی در زیر این پلها و در کنار رود زیبای کارون است .

بر عکس ظهر این شهر که ما رفتیم در خیابان تمام مغازه ها بسته بودند در شب خیابانها شلوغ ؛و شادی و نشاط در میان مردم موج میزد.

اهواز را من با مردمانی شاد و شوخ طبع دیدم که البته از لحاظ شکل ظاهری هم با مردم دیگر شهرهای جنوبی  متفاوتن. مردمانی با صورتهای کشیده ؛بینی کشیده و چشمانی ریز. 

در حالیکه مثلن مردم بندر عباس چشمانی حالت دار وبینی درشت  ولبانی برجسته دارند.

زیبایی دیگر این شهر زندگی آرام و زیبای عرب و فارس در کنار هم هست . چقدر لذت بخش هست وقتی میبینی که همه مردم با هر خصوصیات  فرهنگی و زبانی و لباسی در کنار هم با مهربانی وخوشحالی زندگی می کنند


اهواز علاوه بر پلهای زیبا و لب کارون که مکان تفریحی شان است محله لشکر آباد هم هست که به فلافل ها مشهور است محله ای با انواع فلافل و سمبوسه سوسیس بندری و کبه و سیب زمینی و انواع مختلف خوراکی های جنوبی دیگر با ترشی جاتها و سالادهای مختلف که امتحان کردنش جذابیت خودش رو دارد .

کبشون مزه شله زرد با گوشت چرخ کرده میداد

سوسیس بندری تند که نمیشد خورد برای تندی خورها خوبه.

یکی از ویژگی های برجسته شهر اهواز تمیزی این شهر است با توجه به ایام عید نوروز که شهرها پرتردد هستن و اکثرن پر از آشغال و در گوشه و کنار شهر یا به خصوص در مکانهای دیدنی شان است ، اهواز شهر تمیز و بدون آشغال در اطراف است در تمام مسیر خیابان ها سطلهای زباله وجود دارد .

مورد دیگری که در اهواز زیاد به چشم میخوره قهوه هست قهوه هایی که روی منقل های زغالی میگذارند دم بکشد و در سرتاسر اکثر خیابانها به خصوص تفریحی هست .وقتی قهوه رو توی لیوانهای یکبار مصرف کوچک میریزند به رسم احترام ظرف قهوه را با لیوان به هم میزنند و بعد لیوان را به مشتری می دهند.


در دزفول مغازه ای قهوه های اسپرسو را با شربت نعنای سبز رنگ داد و گفت انرا بعد از قهوه میخورند و البته در کنارش چند شکلات کاکایویی هم گذاشت

و قهوه عربی که از اسپرسو هم تلخ تر بود


از جاهای دیدنی دیگر اهواز

آرامگاه علی بن مهزیار عباسی

اسکله های قایق سواری کارون(که زیر پل هستن)

بازار سرپوشیده امام خمینی

بازار کاوه

بازار ماهی ا

پارک جنگلی و پارک خانوادگی جزیره

پل پیاده طبیعت

پل سفید (پل معلق)

خانه قدیم ماپار و خانه قدیمی معین التجار

گورستان قدیمی لهستانی ها و گورستان باستانی سنگی پارک کوهساران و گورستان زرتشتیان خارج از شهر


واضح

ما از اهواز به شوشتر و بعد به دزفول رفتیم در مسیر و ابتدای شهر بقعه خضر نبی است .

بقعه ها در این شهرها ساختمانی شبیه زیارت با یک مخروطی شکل بالای آن است

در شوشتر سازه های آبی که به آشارها هم در شهر نامیده می شود قسمت اعظم جای دیدنی شهر شوشتر است

در همون حوالی آبشارها پارکینگ مخصوص هست که  میتوانید ماشینها را پارک کنید در همانجا خانه مرعشی و خانه مستوفی هم است که میتوانید همه را ببنید

سازه های آبی محوطه بزرگی از مجموعه آبشارهای کوچک دست ساز است که در زمان ساسانیان آسیابهایی ساختند و توسط آنها برنج غلات دانه ای روغنی و بسیاری ازموارد دیگر برای کل منطقه آسیاب می کردند.

از جاهای دیدنی دیگر شهر شوشتر

 بند میزان

بند خاک

پل بند شادروان

قلعه سلاسل

کانال داریون

پل بند لشکر

کانال گرگر

میل کلاه فرنگی

پل بند خدا آفرین

پل بند برج عیار و نیایشگاه صابئین

بند شرابدار

خانه مقدم

*** بند میزان ابتدا رود کارون را به دو شاخه تقسیم کرده که یکی از شعب به نام شطیط به سمت غربو دیگری به نام گرگر به سممت شرق پیچیده و آب رسانی به مناطق مختلف را به عهده دارد بدین ترتیب شهر توسط حلقه ایاز آب احاطه می شود در خاتمه دو شعبه ی گرگر و شطیط به همراه رود دز در جنوب شوشتر درمحلی موسوم به بند قیر به هم پیوسته تشکیل کارون بزرگ را میدهد که پس از گذر از شهرهای چون اهواز خرمشر و آبادان با پیویستن اروند رود به آن به خلیج فارس می ریزند

بر روی این شعب سازه های مختلفی مشتمل بر پل بند و پل, بند و آسیاب ایجاد شده که همگی به نحو شایسته ای سازماندهی شده اند

از مجموعه  بناهای آبی کوچک و بزرگ که در سطح شهرستان است 13 اثر که از نظر عملکرد به هم وابسته اند تحت مجموعه ای واحد در فهرست آثار جهانی به ثبت رسید

* بند خاک بر نهر داریون قرار دارد که به عنوان پخشاب کاربرد داشتهبه دو شاخه داریون و رقت

*پل بند شادروان در گذشته دروازه ورودی شهر محسوب میشده و مربوط به دوران ساسانی است و توسط اسرای رومی ساخته شده است

*قلعه سلاسل که مانند دیگر اثار تاریخی چیز خاصی ازش به جای نمونده

اما در مرتفع ترین بخش شهر واقع شده  در گذشته شامل حیاط و سرباز خانه طویله  برج حرم خانه آشپزخانه و غیره بوده  و در اطرافش توسط خندق هایی از رود کارون احاطه میشده.

*کانال داریون قدمتش به زمان دوره هخامنشی بر می گردد و در آبیاری منطقه نقش اساسی داشته  سر دهانه نهر داریون در ضلع شمالی قلعه سلاسل قرار دارد

*پل بند لشکر در محوطه باستانی با مجموعه ای چون امام زاده عبدالله در شرق آن بند خاک و قسمتی از حصار شهر شوشتر در شمال آن و پل شاه علی در غرب آن در غرب قرار دارد این پل بند یکی از دروازه های شهر شوشتر بوده است و شوشتر را به شهر مهم عسکر مکرم مرتبط میساخته.

*کانال گرگرحفر نهر گرگر به دلیل آبرسانی به جنوب شهر شوشتر است یکی از بزرگترین نهرهای دستکند درایران از رود کارون است

*بند میزان  آغاز گر ایجاد حلقه آبی شوشتر است و کارون را بعد از ورود به شوشتر به دو بخش با نسب 2 به 4 تحت عنوان شطیط 4 دانگه و گرگر 2 دانگه تقسیم میکند

*پل بند گرگر که بر نهر گرگر قرار دارد که علاوه بر سد و دروازه شهر شوشتر هم بوده است

*میل کلاه فرنگی بر فراز تپه ای مشرف به بند میزان قرار دارد به عنوان برج دیده بانی براینظارت بر ساخت بند

و شاخصی جهت اندازه گیری آب رودخانه و برج یادبود بوده است

*پل بند خدا آفرین یا ماهی بازان بر روی رود گرگر در جنوب شوشتر قرار دارد این بند برای بالا آوردن فشار آب و بالا نگه داشتن سطح آب ساخته شده است .

* پل بند برج عیار و نیایشگاه صائبین  در جنوب شرق شوشتر روی رود گرگر قرار دارد بنا بر بستر صخره ای برای بالا آوردن اب و انحرا آب به سمت باغات  بوده است در کنار بخش شرقی بند برج عیار بقایای ساختمان هایی وجود داردد که به نیایشگاه صائبیم معروف است این تاسیسات توسط اقوام مندایی یا صائبین که در حاشیه رود گرگر ساکن بوده اند  و مذهب آنان در ارتباط با آب بوده است جهت انجام مناسک آیینی و تعمید ایجاد شده است .

*بند شرابداردر جنوب شوشتر بر روی شاخه ای از نهر داریون موسوم به نهر رقت قرار گرفته است این بند برای بالا آوردن آب استفاده میشده است برای باغات و اراضی کشاورزی نام شرابدار به واسطه باغات انگوری بوده است که در اطراف بند بوده است

*خانه مقدم مربوط به دوره قاجار که برای دادو ستد در زمان قاجار به شوشتر نقل مکان کردند این خانه در بافت کهن شوشتر در مرکز محله عبدالله بانو واقع شده است


واضح

ما هفته اول در مهرماه به همدان رفتیم.

خوشبختانه هوا سرد نبود. شبهاش یک کم سرد بود که با پتو و لباس گرم حل می شد.

روزهام که هواش خوب بود و با لباس معمول تابستان میرفتیم بیرون.

توی همدان اسنپ فعال بود. خیلی ارزانتر از تهران. تمام مسافتها را اسنپ سوار شدیم. مسافتهام کوتاه و به چشم به هم زدنی می رسیدیم سر شهر و ته شهر.

خوب اولین جایی که خودشان معرفی کردن تپه های هگمتانه یادگار مادها پدربزرگ کوروش بود که رفتیم .

سرزمین وسیعی که  هنوز تمام قسمتهاش حفاری نکرده بودن و هنوز در زیر زمین مدفون بود و یکی دو تا جا رو هم که کنده بودن، بعضی از از اشیای آنرا شامل کاسه کوزه  در  یک موزه  معمولی گذاشته بودن برای دیدن و یک موزه هم مخصوص سنگهای باستانی بود که پیدا کرده بودن. سنگ نوشته ها بیشتر جالب بود تا کوزه هایی که تقریبن تمام نقاط کردشگری ایران وجود دارد.

دو تا کلیسا هم انتهای محوطه بود که دیدنشان خالی از لطف نبود و خوشبختانه درشان باز بود و می شد رفت توی انرا دید و عکس انداخت. کل مجموعه بلیطش یکی بود.  

سوغات این شهر حلوا زرده و حلوا سفید و کماچ و یکی دوتای دیگه هم بود که اسمش یادم نیست الان.  حلواش خوشمزه بود و مقوی و شیرین. که ما از میدان امام زاده عبدالله یم.

یکی از میدانهای تاریخی و قدیمی مهم همدان میدان امام هست که ماشینهای توریستی گذاشتن از هگمتانه تا میدان امام رایگان سوار می کردن و میبردن. 

شبیه ون های بی پنجره هست. در نزدیکی میدان امام بازار سنتی همدان قرار دارد که هر چی که بخواهید می توانید آنچا ب. بازارش هم خوشبختانه دسته بندی شده و منظم هست. مثل بازار سبزیجات و سیفی جات. بازار عطارها و غیره. تو بازار کلی چیزهای تازه خوشمزه و محلی وجود دارد. مثل نواع ترشی،عسل، خرما، موسیر تازه ،سیرتازه همدان.  حتمن برید ببینید.

 قلعه علویان که در نزدیکی میدان امام زاده عبدالله بود. فقط یادتان باشد ساعت بازدید از امکان تاریخی همدان طبق ساعت کار میراث فرهنگی هست و اگر دیر بروید می بندند و راه نمیدهند. تا ساعت 6 بعدازظهر بیشتر باز نیستن. غیر از آرامگاه بو علی و آرامگاه بابا طاهر که تا 7 بازند.

آرامگاه ابوعلی سینا برعکس انتطار آرامگاه کوچکی بود با پله های بسیار .

بعد از آنجا به آرامگاه باباطاره رفتیم که پارک بزرگی هست و خنک با درختان زیاد و برای استراحت مناسب هست. داخل خود آرامگاه هم خیلی باصفاست.

یکی از پارکهای مشهور شهر پارک باغ ایرانی است که ما رفتیم توقع آب نما داشتیم که خاموش بود. از نطر من پارک معمولی بود. اگر نمیدیم چیزی را از دست نمیدادیم. جز هوای خوب و درختان کهن سال و گردوهای تازه رسیده که بعضی داشتن می خردن و وسایل بازی کودکان که کم بود وشهربازی کوچکی که تعطیل بود.

سفره خانه و موزه و حمام قلعه همدان یکی از جاهای دیدنی هست که البته فقط وقت غذا خوردن باز است. ما بین روز بروید درش بسته است و راه نمی دهند.

در نزدیکی ان برج قربان قرار دارد که بهتر است قبل از ساعت 5 آنجا باشید چون زود تعطیل می کنند.

در همان نزدیکی بقغع تاریخی استر و مردخای هست که مربوط به زمان خشایار شاه هست که توصیه می کنم حتمن برید ببینید. چون خیلی شگفت انگیز است در سنگی مال 2500 سال پیش.

قبرهای تاریخی مربوط به 2500 سال پیش مروبط به همسر خشایار شاه و عمویش که وزیر او بوده و هر دو را به جرم خیانت به شاه کشته اند. البته اینجا برای یهودیان یک زیارتگاه محسوب می شوند . نزر می کنند و برایشان نزورات میاورند جزو یکی از زیارتگاههای دنیا است. البته روی قبرهای انها جعبه های چوبی به قول گفته هایشان نزر کرده اند درست کرده اند و کا گذاشته اند و ر آنعا پر از پارچه های سنتی دستوز همدان است که جزو صنایع دستی مخصوص همدان به شمار می روند. که می گفتند آنها هم نزری هستند.خود قبرها پیدا نیستند . ساختمان بقعه هم در سالهای مختلف در طول این 2500 سال بارها بازسازی شده و اکنون گنبدی شکل و از لحاظ معماری شبیه دوران اسلامی و دوران مغولها هستند. شامل دو تا اتاق تو در تو برای زیارت و عبادت و دعا خواندن است. ده اصل تورات را به فارسی به دیوار آویزان کرده اند.

یکی دیگر از یادگار مادها در همدان شیر سنگی در میدان شیر سنگی هست یک مجسمه شیر که سنگ تراشی شده و امروزه در وسط مسدا قرار دارد و از آن دوران باقی مانده. اینکه باقی مانده قلعه یا قصری هست نمیدانم و یا اینکه در چه زمانی تخریب و به شهر فعلی تبدیل شده.

از جاهای دیگر داخل شهر همدان حمام حاج تراب و موزه تاریخ طبیعی است که میتوانید آنها را هم ببینید .

اما خارج از شهر مجموعه گنجنامه هست. که آنجا آبشار و رود دارد. تله کابین شهربازی رستوران ورزشهای هیجان انگیز مانند سورتمه سواری جامپینگ و غیره هست که البته آن موقع که ما رفتیم تعطیل بودند. غار آکواریوم هست که یک غار دست ساز هست با آکویاریومهای فراوان از انواع ماهی ها آنجا خودش یک روز وقت لازم دارد تا با آرامش بتوانید تفریح کنید.  البته اگر تمام قسمتهای آنجا باز باشد. دو تا سنگ نوشته هم مربوط به زمان هخامنشیان دارد که مربوط به خشایار شاه و پسرش است. چون منطقه کوهستانی هست و البته پله هم زیاد دارد باید زمان زیادی را برای دین آنجا بگذارید.

می گفتند انجا به خاطر نورپردازی هایی که دارد در شب زیباتر است و بیشتر مناسب تفریح است اما به خاطر محیط کوهستانی که داشت ما ترجیح دادیم روز برویم

غار علی صدر هم که یک غار بسیار بزرگ با محوطه وسیعی شامل پارک و انواع رستورانها و استراحتگاهها است. برای اینجا هم حتمن یک روز کامل وقت بزارید چون خود تو صف ایستادن و بلیط ن کلی از وقت  آدم را می گیرد . دوباره باید بعد از بلیط تو صف ظویلی بایستید تا بتوانید وارد راهروی غارها شوید و از آنجا باز باید تو صف عریض و ظویلی بشوید تا 4 تا 4 تا نوبتتان بشود بتوانید سوار قایق ها شوید.

دیدن صنایع دستی که برای در خود محیط خارجی غار گذاشتن و بازی بچه ها و غذا خوردن را هم که اصلن نمی شود حذف کرد.  چون داخل غار  بسیار وسیع هست و خسته کننده کلی قایق سواری دارد و پیاده روی داخل غار. داخل غار پله های زیادی دارد که اگر بیمار یا پیر با خودتان دارید بهتر است داخل غار نشود هوای مرطوب پیاده روی زیاد قایق سواری زیاد پله نوردی زیاد همه خسته تان می کند. و البته ابتدای ورود بهتان می گویند که خوراکی با خودتان نبرید تا محیط طبیعت آلوده نشود.


چی به چیه

وبلاگ بازیگرا و ادمهای سرشناس و نویسندگان و کسانیکه دستی در قلم داشتند را از تو گوگل سرچ کردم. دنبال کسایی می گشتم که دستی در نوشتن داشتند. میخواستم نوشتنم را به این صورت قوی کنم و از نحوه نوشتن آنها به نوعی یاد بگیرم. وبلاگ بهاره رهنما، فرزاد حسنی،  سروش صحت، رضا رشیدپور و علیخانی

سه نفر اولی که اسم بردم تو مجلات و رومه برای خودشان ستون داشتند و می نوشتند. بهاره رهنما تو وبلاگش خیلی دلی و احساسی می نوشت. نوشته هاش منو جذب می کرد اما هیچ کدوم از نوشته هاش نقطه ویرگول و علایم نگارشی نداشت. اما برای اینکه ادم یاد بگیره که راحت احساسش و حرف دلش  رو روی کاغذ بیاره،  روی صفحه پیاده کنه خوب بود.

سروش صحت هم خیلی روون و ساده می نوشت هنوزم همونطور روون و ساده می نویسه .اما اونم قوانین نگارشی رو رعایت نمی کرد. اکثرن  هم هرجفتشون مطالبی رو که چاپ می کردن، توی وبلاگشون میزاشتن. اسم وبلاگ بهاره رهنما ماه هفت شب بود. فرزاد حسنی تو وبلاگش شعراش گذاشته بود. شعرهای خوبی بود. اما نوشته هاش خیلی چنگی به دل نمیزد.

توی نطراتشون رفتم و حرفهای مردم رو  خوندم. فرزاد حسنی جواب بعضی از دخترها رو داده بود و سربه سر بعضیاشون گذاشته بود و با شوخی جوابشون رو داده بود.

 اما توی نظرات سروش و بهاره معمولی بودن. تعریفها و تمجیدها و دفاع و همزبانی و همدلی مردم با اونها.

اون موقع ها احسان علیخانی تو رادیو برنامه داشت. تمام دخترهایی که جزو پیام دهنده های ثابت برنامش بودن همونها هم تو وبلاگش جزو نظردهندگان ثابتش بودن و همونهام وبلاگ هوادار احسان علیخانی زده بودند. اسمشون رو تو اون مدت که برنامشو گوش میدادم حفظ شده بودم.  گاهی که وقت نمیشد پیام همه رو بخونه اسامی همه رو میخوند و ازشون تشکرمی کرد. که البته طبیعی بودیکی از خشکلای روزگار بود و دخترهای زیادی طرفدارش بودند و توی وبلاگاشون تعریف و تمجید و قربان صدقه اش رفته بودند.

به وبلاگ رضا رشید پور رفتم. اون میون دیگرون تنها کسی بود که حرفهاش ی بود. ولی علایم نگارشی و رنگ ها رو رعایت کرده بود. با وجود اینکه ی می نوشت مربوط به همون دوره یعنی نژاد اما نوشته هاش به دلم نشست. به نطرم حرفهاش حق میومد. تو نطراتش رو نگاه کردم. دیدم برخلاف فرزاد حسنی یا علیخانی که نظردهنده گانشون که همه دختر بودن این یکی زن و مرد و دختر و پسر همه نظر نوشته بودن. البته جواب هیچ کسم نداده بود.

بالای وبلاگش عکس خودش رو گذاشته بود که دستانش ررو در هم گره کرده بود و زیر چونه اش تکیه داده بود و کت شلوار مشکی تنش بود. و بالای وبلاگش هم نوشته بود عاشق رسانه


اون موقع ها زمانی بود که برنامه شب شیشه ای اگر اسم برنامش درست یادم باشه تعطیل شده بود.

چون دوتا شیشه ای پشت هم ساخته بود . شب شیشه ای و مثلث شیشه ای که یکیشون نیمه کاره قطع شد  و خودش هم ممنوع التصویر شده بود.

 من یکی دو تا قسمت برنامش رو اون موقع بیشتر ندیده بودم. چون قدرتمندان مملکت رو میاورد، روی یک صندلی روبه روی خودش میشوند و باهاشون حرف میزد و سوال ازشون می کرد. منم خوشم نیومده بود. با خودم گفته بودم مگر این با خودش فکر کرده کیه که این مقامات رو بازخواست می کنه قاضیه؟  بازپرسه.؟ . خیلی زود هم برنامه رو تعطیل کردن اما تو همون مدتی که پخش شده بود،  خیلی از مردم طرفدار برنامش شده بودن. یکی از مصاحبه هایی که با مجلات کرده بود رو ازتو نت خوندم که گفته بود که مثل مسلسل حرف می زنه و موج سواری روی احساس مردم می کننه.

(نقل به مضمون دقیق جملشو یادم نمیاد)

 

از میان نوشته هاش یه جور غم و اندوه موج میزد.به نظرم اومد غمگینه فکر کردم  شاید بیشتر از شرایط موجود که داره غمگین باشهیا شاید برای اینکه ممنوع التصویره.

از نت خونده بودم که مدیریت یک مجله یا مدیر مسئولیش رو قبول کرده  که توی اون هم بازیگرا و هنرمندا رو دعوت می کرد و باهاشون مصاحبه می کرد

اما دووم نیورد ومجله خیلی زود د جمع شده شد. فرزادم تو وبلاگ خودش براش نوشته بود که قبلش بهش گفته بوده که بهتره اون مجله رو قبول نکنه. چون هیچ تجربه ای تو یاین زمینه نداره و تا حالا برای مجله ای کار نکرده و قلم نزده

 

به مرور نوشته های وبلاگش پاگیرم کرد. شدم مشتری وبلاگش. هر روز سری میزدم و اگر پست جدیدی  نزاشته بود ،نظرات مردم رو میخوندم و گاهی هم جواب نظرات مردم رو میدادم. بعضی موافق و بعضی مخالف حرفهاش بودن. همه جور قشر ادمی بود. بعضی هم مثل من جواب  همدیگر میدادن و در مورد پستش با هم بحث می کردن. به مرور عاشق نوشته هاش شدم.

یک روز دیدم ع محجبه ای با روسری کیپ گذاشته بود و از حجاب تعریف و تمجید کرده بود. خیلی هام تو نظرات با این حرفش مخالفت کرده بودند. من با خودم گفتم یعنی این عکسی که الان گذاشته شبیه زن خودشه؟ یعنی الان حجاب زن خودشم همین شکلیه که عکس اینطوری گذاشته و اینطوری از حجاب تمجید کرده یا مانند اکثر بازیگرا که زنها بی حجابن و در میان خودشان و مراسم خانوادگی و جشنهایشان زنها نیمه حاظر می شوند، زن اونم همینطوریه؟. جواب سوالم برام واضح بود قطعن زن اونم مانند همه بازیگرای دیگه بی حجابه

 

یا زنش مثل ترکها که پای زنهاشون ه یا یک جوراب رنگ پا می پوشن و روسری سرشونه میره جشن. اما بازم جوابم همون بود که حتمن زن خودشم بی حجاب شرکت میکنه.

حتی اگر اعتقاد واقعی خودشم به حجاب این باشه که گذاشته ، قطعن بازم زن خودش تو مراسمشون میان مردهای دیگر بی حجاب حاظر میشه.

تو یکی از پستهاش راجع به نهادهای موازی در دستگاه ها حرف زده بود.

به مرور عاشق نوشته هاش شدم هر روزم که به وبلاگش بیشتر سر می زدم بیشتر عاشق نوشته هاش و حرفهاش می شدم . فکر می کردم اعتقاد واقعی خودش همینه که می نویسه.

 

اون موقع ها رادیو زیاد گوش می کردم. به خصوص رادیو تهران که بیشتر روی اون موج بودم. تو سایت رادیو تهران داستانهای کوتاه می نوشتم و می فرستادم. اونها خودشون هفته ای یکبار یک موضوع میدادن و داستان می فرستادیم و از میون داستانها هر کدوم که بهتر بود روی سایت رادیو تهران می زاشتن. چندین بار داستان منو گذاشتن و ادرس وبلاگم را هم پایین داستانم میزاشتن. کلی ذوق می کردم.

یک وبلاگ داشتم که مطالبی رو که برای مجلات و یا سایتهای مختلف می فرستادم، اگر چاپ میشد میزاشتم تو وبلاگم تو وبلاگم خاطره ، حرف دل، دست نوشته و حرفهامو می نوشتم

همینطورم با وبلاگم تو مسابقه های مختلف شرکت می کردم مانند مسابقات مقاله نویسی داستان نویسی. به مرور آمار بازدید وبلاگم خیلی بالا رفته بود .چون هر بار که برنده میشدم تو مسابقات اسم وبلاگم تو صفحه آنها قرار می گرفت، همه آنهایی که بودند و شرکت کرده بودند تو مسابقه، میامدند و مطالب من را می خواندند. همینطور وبلاگم به خاطر مسابقه مقاله نویسی که در مجله موفقیت شرکت کرده بودم و برنده شدم،  مطلبم به همراه اسم وبلاگم توی مجله چاپ شده بود

آمار بازدیدم روز به روز داشت زیادتر می شد.

همینطور توی قسمت نطرات رشیدپور هم هر بار که نظر می نوشتم ،ادرس وبلاگم رو هم می نوشتم .هم تبلیغ آدرس وبلاگم بشه چون اون موقع ها یکی از راههای تبلیغ وبلاگها همین بود که ادرس وبلاگ رو توی نظرات وبلاگهای پر بازدید می نوشتند تا بیایند و ببینند

و هم اینکه خود رشید پرو رو هم بکشونم تو وبلاگم به خود اون هم ادرس داده باشم

اگر چه حتی یکی از نظراتی هم که نوشتم عاشقانه یا خارج از عرف نبود. فقط و فقط درباره خود مطلبی بود که گذاشته بود . نظر خودمو مثل همه آنهای دیگر می نوشتم.

ادامه دارد


چی به چیه

روی ویرانه های خاطراتم راه میروم
اجرها را بلند میکنم از زیرشان کاغذهای سوخته بعضی مچاله و یا پاره را بیرون میکشم تویش را میخوانم و مابقیش را به یاد  میاورم
گاهی  داغ دلی به سراغم میاید از یک عشق فروریخته
اما باز به خودم میگویم وقتی از کسی برای خودت کس دیگری میسازی یا او از خوش برایت کس دیگری میسازد که خقیقت ندارد مثل لانه عنکبوتی میماند که حتمن روزی فرو ریخته میشود.
جاء الحق زهق الباطل
عین حقیقته وقتی با حقیقت روزی روبه رو بشی و از نزدیک ببینیش
انچه که از باطل برات ساخته شده نابود میشه فرو میریزه
و حقیقت ماپرجاست و پیروزه

 

من یه سالی عاشق شدم

البته همیشه عاشق بودم هر وقت یکی تموم میشد یکی دیگه و همیشه هم خوب تموم میشد یک تمام شدن مسالمت آمیز خوب . که هیچ کس از هم نمی پاشید.

فکر می کردم همیشه راهشو بلدم راه خوب تمام کردن . راه درست رفتن و نخواستن  کسیو و راه  درست ترک کسی که به هم نریزه یا اینکه کسی منو نخواد و به هم نریزم رو بلدم

اما این یکی اینطور نشد.

 


همیشه میدونستم عشق چقدر میتونه خطرناک باشه اگر مواظب نباشی دیگه خوب نخواهد بود دیگه به ادم ارامش شادی نخواهد داد دیگه تاثیر مثبت تو زندگی نخواهد داشت برعکس میتونه خیلی ویرانگر و کشنده باشه اگر بلدش نباشی اگر نتونی اندازه رابطه شکل و نوع رابطه رو درست تعین نکنی دیگه نه بهت خوش می گذره و تموم کردن راحتی خواهی داشت.

دیده بودم این همه ادمی که مجنون میشن بعد از ترک . این همه ادمی که خود کشی می کنن به خاطر عشق

خداروشکر همیشه هم ادمهای خوبی بهم برمیخوردن و حال خوب عشق رو داشتم .

اما این یکی فرق داشت این از  اون عشقهایی بود که خودم از اگر کسیو میدیم که اینطوریه برام عجیب بود و نامفهوم.

همیشه هم میگفتم چرا مردم عاشق بازیگرا میشن مگه قحطیه مرده .

یا وقتی عکس گلزارو میدیم روی دیوار اتاق کسی برام تعجب آور  بود هنوزم برام عجیبه بازم

نمیدونم چرا بازم بعد از این  تجربه ، هنوزم برام عجیبه که چرا ؟ چطور میشه یه بازیگرو دوست داشت.

برم سر اصل خاطره.

 

ادامه دارد.

 


چی به چیه

ما هفته اول در مهرماه به همدان رفتیم.

خوشبختانه هوا سرد نبود. شبهاش یک کم سرد بود که با پتو و لباس گرم حل می شد.

روزهام که هواش خوب بود و با لباس معمول تابستان میرفتیم بیرون.

توی همدان اسنپ فعال بود. خیلی ارزانتر از تهران. تمام مسافتها را اسنپ سوار شدیم. مسافتهام کوتاه و به چشم به هم زدنی می رسیدیم سر شهر و ته شهر.

خوب اولین جایی که خودشان معرفی کردن تپه های هگمتانه یادگار مادها پدربزرگ کوروش بود که رفتیم .

سرزمین وسیعی که  هنوز تمام قسمتهاش حفاری نکرده بودن و هنوز در زیر زمین مدفون بود و یکی دو تا جا رو هم که کنده بودن، بعضی از از اشیای آنرا شامل کاسه کوزه  در  یک موزه  معمولی گذاشته بودن برای دیدن و یک موزه هم مخصوص سنگهای باستانی بود که پیدا کرده بودن. سنگ نوشته ها بیشتر جالب بود تا کوزه هایی که تقریبن تمام نقاط کردشگری ایران وجود دارد.

دو تا کلیسا هم انتهای محوطه بود که دیدنشان خالی از لطف نبود و خوشبختانه درشان باز بود و می شد رفت توی انرا دید و عکس انداخت. کل مجموعه بلیطش یکی بود.  

سوغات این شهر حلوا زرده و حلوا سفید و کماچ و یکی دوتای دیگه هم بود که اسمش یادم نیست الان.  حلواش خوشمزه بود و مقوی و شیرین. که ما از میدان امام زاده عبدالله یم.

یکی از میدانهای تاریخی و قدیمی مهم همدان میدان امام هست که ماشینهای توریستی گذاشتن از هگمتانه تا میدان امام رایگان سوار می کردن و میبردن. 

شبیه ون های بی پنجره هست. در نزدیکی میدان امام بازار سنتی همدان قرار دارد که هر چی که بخواهید می توانید آنچا ب. بازارش هم خوشبختانه دسته بندی شده و منظم هست. مثل بازار سبزیجات و سیفی جات. بازار عطارها و غیره. تو بازار کلی چیزهای تازه خوشمزه و محلی وجود دارد. مثل نواع ترشی،عسل، خرما، موسیر تازه ،سیرتازه همدان.  حتمن برید ببینید.

 قلعه علویان که در نزدیکی میدان امام زاده عبدالله بود. فقط یادتان باشد ساعت بازدید از امکان تاریخی همدان طبق ساعت کار میراث فرهنگی هست و اگر دیر بروید می بندند و راه نمیدهند. تا ساعت 6 بعدازظهر بیشتر باز نیستن. غیر از آرامگاه بو علی و آرامگاه بابا طاهر که تا 7 بازند.

آرامگاه ابوعلی سینا برعکس انتطار آرامگاه کوچکی بود با پله های بسیار .

بعد از آنجا به آرامگاه باباطاره رفتیم که پارک بزرگی هست و خنک با درختان زیاد و برای استراحت مناسب هست. داخل خود آرامگاه هم خیلی باصفاست.

یکی از پارکهای مشهور شهر پارک باغ ایرانی است که ما رفتیم توقع آب نما داشتیم که خاموش بود. از نطر من پارک معمولی بود. اگر نمیدیم چیزی را از دست نمیدادیم. جز هوای خوب و درختان کهن سال و گردوهای تازه رسیده که بعضی داشتن می خردن و وسایل بازی کودکان که کم بود وشهربازی کوچکی که تعطیل بود.

سفره خانه و موزه و حمام قلعه همدان یکی از جاهای دیدنی هست که البته فقط وقت غذا خوردن باز است. ما بین روز بروید درش بسته است و راه نمی دهند.

در نزدیکی ان برج قربان قرار دارد که بهتر است قبل از ساعت 5 آنجا باشید چون زود تعطیل می کنند.

در همان نزدیکی بقغع تاریخی استر و مردخای هست که مربوط به زمان خشایار شاه هست که توصیه می کنم حتمن برید ببینید. چون خیلی شگفت انگیز است در سنگی مال 2500 سال پیش.

قبرهای تاریخی مربوط به 2500 سال پیش مروبط به همسر خشایار شاه و عمویش که وزیر او بوده و هر دو را به جرم خیانت به شاه کشته اند. البته اینجا برای یهودیان یک زیارتگاه محسوب می شوند . نزر می کنند و برایشان نزورات میاورند جزو یکی از زیارتگاههای دنیا است. البته روی قبرهای انها جعبه های چوبی به قول گفته هایشان نزر کرده اند درست کرده اند و کا گذاشته اند و ر آنعا پر از پارچه های سنتی دستوز همدان است که جزو صنایع دستی مخصوص همدان به شمار می روند. که می گفتند آنها هم نزری هستند.خود قبرها پیدا نیستند . ساختمان بقعه هم در سالهای مختلف در طول این 2500 سال بارها بازسازی شده و اکنون گنبدی شکل و از لحاظ معماری شبیه دوران اسلامی و دوران مغولها هستند. شامل دو تا اتاق تو در تو برای زیارت و عبادت و دعا خواندن است. ده اصل تورات را به فارسی به دیوار آویزان کرده اند.

یکی دیگر از یادگار مادها در همدان شیر سنگی در میدان شیر سنگی هست یک مجسمه شیر که سنگ تراشی شده و امروزه در وسط مسدا قرار دارد و از آن دوران باقی مانده. اینکه باقی مانده قلعه یا قصری هست نمیدانم و یا اینکه در چه زمانی تخریب و به شهر فعلی تبدیل شده.

از جاهای دیگر داخل شهر همدان حمام حاج تراب و موزه تاریخ طبیعی است که میتوانید آنها را هم ببینید .

اما خارج از شهر مجموعه گنجنامه هست. که آنجا آبشار و رود دارد. تله کابین شهربازی رستوران ورزشهای هیجان انگیز مانند سورتمه سواری جامپینگ و غیره هست که البته آن موقع که ما رفتیم تعطیل بودند. غار آکواریوم هست که یک غار دست ساز هست با آکویاریومهای فراوان از انواع ماهی ها آنجا خودش یک روز وقت لازم دارد تا با آرامش بتوانید تفریح کنید.  البته اگر تمام قسمتهای آنجا باز باشد. دو تا سنگ نوشته هم مربوط به زمان هخامنشیان دارد که مربوط به خشایار شاه و پسرش است. چون منطقه کوهستانی هست و البته پله هم زیاد دارد باید زمان زیادی را برای دین آنجا بگذارید.

می گفتند انجا به خاطر نورپردازی هایی که دارد در شب زیباتر است و بیشتر مناسب تفریح است اما به خاطر محیط کوهستانی که داشت ما ترجیح دادیم روز برویم

غار علی صدر هم که یک غار بسیار بزرگ با محوطه وسیعی شامل پارک و انواع رستورانها و استراحتگاهها است. برای اینجا هم حتمن یک روز کامل وقت بزارید چون خود تو صف ایستادن و بلیط ن کلی از وقت  آدم را می گیرد . دوباره باید بعد از بلیط تو صف ظویلی بایستید تا بتوانید وارد راهروی غارها شوید و از آنجا باز باید تو صف عریض و ظویلی بشوید تا 4 تا 4 تا نوبتتان بشود بتوانید سوار قایق ها شوید.

دیدن صنایع دستی که برای در خود محیط خارجی غار گذاشتن و بازی بچه ها و غذا خوردن را هم که اصلن نمی شود حذف کرد.  چون داخل غار  بسیار وسیع هست و خسته کننده کلی قایق سواری دارد و پیاده روی داخل غار. داخل غار پله های زیادی دارد که اگر بیمار یا پیر با خودتان دارید بهتر است داخل غار نشود هوای مرطوب پیاده روی زیاد قایق سواری زیاد پله نوردی زیاد همه خسته تان می کند. و البته ابتدای ورود بهتان می گویند که خوراکی با خودتان نبرید تا محیط طبیعت آلوده نشود.


چی به چیه

وبلاگ بازیگرا و ادمهای سرشناس و نویسندگان و کسانیکه دستی در قلم داشتند را از تو گوگل سرچ کردم. دنبال کسایی می گشتم که دستی در نوشتن داشتند. میخواستم نوشتنم را به این صورت قوی کنم و از نحوه نوشتن آنها به نوعی یاد بگیرم. وبلاگ بهاره رهنما، فرزاد حسنی،  سروش صحت، رضا رشیدپور و علیخانی

سه نفر اولی که اسم بردم تو مجلات و رومه برای خودشان ستون داشتند و می نوشتند. بهاره رهنما تو وبلاگش خیلی دلی و احساسی می نوشت. نوشته هاش منو جذب می کرد اما هیچ کدوم از نوشته هاش نقطه ویرگول و علایم نگارشی نداشت. اما برای اینکه ادم یاد بگیره که راحت احساسش و حرف دلش  رو روی کاغذ بیاره،  روی صفحه پیاده کنه خوب بود.

سروش صحت هم خیلی روون و ساده می نوشت هنوزم همونطور روون و ساده می نویسه .اما اونم قوانین نگارشی رو رعایت نمی کرد. اکثرن  هم هرجفتشون مطالبی رو که چاپ می کردن، توی وبلاگشون میزاشتن. اسم وبلاگ بهاره رهنما ماه هفت شب بود. فرزاد حسنی تو وبلاگش شعراش گذاشته بود. شعرهای خوبی بود. اما نوشته هاش خیلی چنگی به دل نمیزد.

توی نطراتشون رفتم و حرفهای مردم رو  خوندم. فرزاد حسنی جواب بعضی از دخترها رو داده بود و سربه سر بعضیاشون گذاشته بود و با شوخی جوابشون رو داده بود.

 اما توی نظرات سروش و بهاره معمولی بودن. تعریفها و تمجیدها و دفاع و همزبانی و همدلی مردم با اونها.

اون موقع ها احسان علیخانی تو رادیو برنامه داشت. تمام دخترهایی که جزو پیام دهنده های ثابت برنامش بودن همونها هم تو وبلاگش جزو نظردهندگان ثابتش بودن و همونهام وبلاگ هوادار احسان علیخانی زده بودند. اسمشون رو تو اون مدت که برنامشو گوش میدادم حفظ شده بودم.  گاهی که وقت نمیشد پیام همه رو بخونه اسامی همه رو میخوند و ازشون تشکرمی کرد. که البته طبیعی بودیکی از خشکلای روزگار بود و دخترهای زیادی طرفدارش بودند و توی وبلاگاشون تعریف و تمجید و قربان صدقه اش رفته بودند.

به وبلاگ رضا رشید پور رفتم. اون میون دیگرون تنها کسی بود که حرفهاش ی بود. ولی علایم نگارشی و رنگ ها رو رعایت کرده بود. با وجود اینکه ی می نوشت مربوط به همون دوره یعنی نژاد اما نوشته هاش به دلم نشست. به نطرم حرفهاش حق میومد. تو نطراتش رو نگاه کردم. دیدم برخلاف فرزاد حسنی یا علیخانی که نظردهنده گانشون که همه دختر بودن این یکی زن و مرد و دختر و پسر همه نظر نوشته بودن. البته جواب هیچ کسم نداده بود.

بالای وبلاگش عکس خودش رو گذاشته بود که دستانش ررو در هم گره کرده بود و زیر چونه اش تکیه داده بود و کت شلوار مشکی تنش بود. و بالای وبلاگش هم نوشته بود عاشق رسانه


اون موقع ها زمانی بود که برنامه شب شیشه ای اگر اسم برنامش درست یادم باشه تعطیل شده بود.

چون دوتا شیشه ای پشت هم ساخته بود . شب شیشه ای و مثلث شیشه ای که یکیشون نیمه کاره قطع شد  و خودش هم ممنوع التصویر شده بود.

 من یکی دو تا قسمت برنامش رو اون موقع بیشتر ندیده بودم. چون قدرتمندان مملکت رو میاورد، روی یک صندلی روبه روی خودش میشوند و باهاشون حرف میزد و سوال ازشون می کرد. منم خوشم نیومده بود. با خودم گفته بودم مگر این با خودش فکر کرده کیه که این مقامات رو بازخواست می کنه قاضیه؟  بازپرسه.؟ . خیلی زود هم برنامه رو تعطیل کردن اما تو همون مدتی که پخش شده بود،  خیلی از مردم طرفدار برنامش شده بودن. یکی از مصاحبه هایی که با مجلات کرده بود رو ازتو نت خوندم که گفته بود که مثل مسلسل حرف می زنه و موج سواری روی احساس مردم می کننه.

(نقل به مضمون دقیق جملشو یادم نمیاد)

 

از میان نوشته هاش یه جور غم و اندوه موج میزد.به نظرم اومد غمگینه فکر کردم  شاید بیشتر از شرایط موجود که داره غمگین باشهیا شاید برای اینکه ممنوع التصویره.

از نت خونده بودم که مدیریت یک مجله یا مدیر مسئولیش رو قبول کرده  که توی اون هم بازیگرا و هنرمندا رو دعوت می کرد و باهاشون مصاحبه می کرد

اما دووم نیورد ومجله خیلی زود د جمع شده شد. فرزادم تو وبلاگ خودش براش نوشته بود که قبلش بهش گفته بوده که بهتره اون مجله رو قبول نکنه. چون هیچ تجربه ای تو یاین زمینه نداره و تا حالا برای مجله ای کار نکرده و قلم نزده

 

به مرور نوشته های وبلاگش پاگیرم کرد. شدم مشتری وبلاگش. هر روز سری میزدم و اگر پست جدیدی  نزاشته بود ،نظرات مردم رو میخوندم و گاهی هم جواب نظرات مردم رو میدادم. بعضی موافق و بعضی مخالف حرفهاش بودن. همه جور قشر ادمی بود. بعضی هم مثل من جواب  همدیگر میدادن و در مورد پستش با هم بحث می کردن. به مرور عاشق نوشته هاش شدم.

یک روز دیدم ع محجبه ای با روسری کیپ گذاشته بود و از حجاب تعریف و تمجید کرده بود. خیلی هام تو نظرات با این حرفش مخالفت کرده بودند. من با خودم گفتم یعنی این عکسی که الان گذاشته شبیه زن خودشه؟ یعنی الان حجاب زن خودشم همین شکلیه که عکس اینطوری گذاشته و اینطوری از حجاب تمجید کرده یا مانند اکثر بازیگرا که زنها بی حجابن و در میان خودشان و مراسم خانوادگی و جشنهایشان زنها نیمه حاظر می شوند، زن اونم همینطوریه؟. جواب سوالم برام واضح بود قطعن زن اونم مانند همه بازیگرای دیگه بی حجابه

 

یا زنش مثل ترکها که پای زنهاشون ه یا یک جوراب رنگ پا می پوشن و روسری سرشونه میره جشن. اما بازم جوابم همون بود که حتمن زن خودشم بی حجاب شرکت میکنه.

حتی اگر اعتقاد واقعی خودشم به حجاب این باشه که گذاشته ، قطعن بازم زن خودش تو مراسمشون میان مردهای دیگر بی حجاب حاظر میشه.

تو یکی از پستهاش راجع به نهادهای موازی در دستگاه ها حرف زده بود.

به مرور عاشق نوشته هاش شدم هر روزم که به وبلاگش بیشتر سر می زدم بیشتر عاشق نوشته هاش و حرفهاش می شدم . فکر می کردم اعتقاد واقعی خودش همینه که می نویسه.

 

اون موقع ها رادیو زیاد گوش می کردم. به خصوص رادیو تهران که بیشتر روی اون موج بودم. تو سایت رادیو تهران داستانهای کوتاه می نوشتم و می فرستادم. اونها خودشون هفته ای یکبار یک موضوع میدادن و داستان می فرستادیم و از میون داستانها هر کدوم که بهتر بود روی سایت رادیو تهران می زاشتن. چندین بار داستان منو گذاشتن و ادرس وبلاگم را هم پایین داستانم میزاشتن. کلی ذوق می کردم.

یک وبلاگ داشتم که مطالبی رو که برای مجلات و یا سایتهای مختلف می فرستادم، اگر چاپ میشد میزاشتم تو وبلاگم تو وبلاگم خاطره ، حرف دل، دست نوشته و حرفهامو می نوشتم

همینطورم با وبلاگم تو مسابقه های مختلف شرکت می کردم مانند مسابقات مقاله نویسی داستان نویسی. به مرور آمار بازدید وبلاگم خیلی بالا رفته بود .چون هر بار که برنده میشدم تو مسابقات اسم وبلاگم تو صفحه آنها قرار می گرفت، همه آنهایی که بودند و شرکت کرده بودند تو مسابقه، میامدند و مطالب من را می خواندند. همینطور وبلاگم به خاطر مسابقه مقاله نویسی که در مجله موفقیت شرکت کرده بودم و برنده شدم،  مطلبم به همراه اسم وبلاگم توی مجله چاپ شده بود

آمار بازدیدم روز به روز داشت زیادتر می شد.

همینطور توی قسمت نطرات رشیدپور هم هر بار که نظر می نوشتم ،ادرس وبلاگم رو هم می نوشتم .هم تبلیغ آدرس وبلاگم بشه چون اون موقع ها یکی از راههای تبلیغ وبلاگها همین بود که ادرس وبلاگ رو توی نظرات وبلاگهای پر بازدید می نوشتند تا بیایند و ببینند

و هم اینکه خود رشید پرو رو هم بکشونم تو وبلاگم به خود اون هم ادرس داده باشم

اگر چه حتی یکی از نظراتی هم که نوشتم عاشقانه یا خارج از عرف نبود. فقط و فقط درباره خود مطلبی بود که گذاشته بود . نظر خودمو مثل همه آنهای دیگر می نوشتم.

ادامه دارد


چی به چیه

روی ویرانه های خاطراتم راه میروم
اجرها را بلند میکنم از زیرشان کاغذهای سوخته بعضی مچاله و یا پاره را بیرون میکشم تویش را میخوانم و مابقیش را به یاد  میاورم
گاهی  داغ دلی به سراغم میاید از یک عشق فروریخته
اما باز به خودم میگویم وقتی از کسی برای خودت کس دیگری میسازی یا او از خوش برایت کس دیگری میسازد که خقیقت ندارد مثل لانه عنکبوتی میماند که حتمن روزی فرو ریخته میشود.
جاء الحق زهق الباطل
عین حقیقته وقتی با حقیقت روزی روبه رو بشی و از نزدیک ببینیش
انچه که از باطل برات ساخته شده نابود میشه فرو میریزه
و حقیقت ماپرجاست و پیروزه

 

من یه سالی عاشق شدم

البته همیشه عاشق بودم هر وقت یکی تموم میشد یکی دیگه و همیشه هم خوب تموم میشد یک تمام شدن مسالمت آمیز خوب . که هیچ کس از هم نمی پاشید.

فکر می کردم همیشه راهشو بلدم راه خوب تمام کردن . راه درست رفتن و نخواستن  کسیو و راه  درست ترک کسی که به هم نریزه یا اینکه کسی منو نخواد و به هم نریزم رو بلدم

اما این یکی اینطور نشد.

 


همیشه میدونستم عشق چقدر میتونه خطرناک باشه اگر مواظب نباشی دیگه خوب نخواهد بود دیگه به ادم ارامش شادی نخواهد داد دیگه تاثیر مثبت تو زندگی نخواهد داشت برعکس میتونه خیلی ویرانگر و کشنده باشه اگر بلدش نباشی اگر نتونی اندازه رابطه شکل و نوع رابطه رو درست تعین نکنی دیگه نه بهت خوش می گذره و تموم کردن راحتی خواهی داشت.

دیده بودم این همه ادمی که مجنون میشن بعد از ترک . این همه ادمی که خود کشی می کنن به خاطر عشق

خداروشکر همیشه هم ادمهای خوبی بهم برمیخوردن و حال خوب عشق رو داشتم .

اما این یکی فرق داشت این از  اون عشقهایی بود که خودم از اگر کسیو میدیم که اینطوریه برام عجیب بود و نامفهوم.

همیشه هم میگفتم چرا مردم عاشق بازیگرا میشن مگه قحطیه مرده .

یا وقتی عکس گلزارو میدیم روی دیوار اتاق کسی برام تعجب آور  بود هنوزم برام عجیبه بازم

نمیدونم چرا بازم بعد از این  تجربه ، هنوزم برام عجیبه که چرا ؟ چطور میشه یه بازیگرو دوست داشت.

برم سر اصل خاطره.

 

ادامه دارد.

 


چی به چیه


یه روز یه دخترِ
 نازو خشکلی
جلو اینه تا سرشو دید
به خودش خندید
مثل یه بچه دیو
شاخ دراورره بود
 تاکه شاخو دید
به خودش خندید
قیچی و برداشت
رو سرش کشید
اون شاخ درازو
 از رو موهاش چید
 بهشون گفتش
دیگه شاخ نشین
 مثل دیوِ زشت
دیگه بد نشین
مامانش اومد
 تا که اونو دید
قیچیو گرفت
به موهاش خندید
بهش شونه داد
گفت اگه که زشتن
یا که بد شدن
دوباره موهات
با شونه‌ی خوبت
 نازشون کن یکم
تا اروم شن اونا
رو صورت زیبات

 

888888888888888888


وقتی که تو  میخندی
خورشید به من میتابه
وقتی تو گریه می کنی
 ابرا بر من میباره
وقتی میخندی
جال رو گونت پیدا میشه
مثل ماه
صورتت زیباتر میشه
یه پسر مهربون
با اون چهرهی خندون
زیباتر از قبل میشه
دلم تو رو همیشه
پسری خندون می خواد


چی به چیه


باران ببار
قرار من با تو سیلاب نبود
طغیان و طوفان دریا نبود
شستن گردو غبار قطره قطره با اب بود
قرارمان تیشه زدن  بر ریشه ها نبود
روزگارمان تلخ شد به اندازه کافی
 از مرگ درختان با تبر جانیان
تو ببر از دلمان تلخی روزگار را
بشوی از دلم این همه نامردای ها را

8888888888888888888888888

 

ستاره می درخشه
 کنار ماه تابون
اگه نباشه ماهو
 ستاره تو شبامون
سیاه و تاره دنیا
 هم این سَرو هم آن سو

88888888888888888888888888


تو که میخندی
شبا واسم روز میشه
برای من دنیا خندون میشه
رو گونه هات که چال میشه
غمای من پر میکشه
دلم واست پر میزنه

8888888888888888888888888888

فاطمه خانم  رسید از راه
شیرنی آورده از خانه برام

نقل و حلوا ارده  با کیک و کلمپه
نانِ جوشی با کماچ و مسقطی


چی به چیه

من ان وقت که گفتم مزاحمم نشو و با من حرف نزن از من نگو .
و تو جواب دادی: هر وقت به من فکر نکردی من هم راجع به تو حرف نمیرنم،
نابود شدم
ده بار شکستمو جمع شدم . همون موقع خنجر تو دلم فرو رفت که دیگه عاشق کسی نتونم  بشم .

حتی نه اون موقع که گفتی به جای من تصویرم رو نگه دارو نگاه کن که اتیش گرفتمو سوختم لبام به هم چسبید،
که فهمیدم قطره ای از عشق چیزی نمیدونی و فقط کلمه عشق لق لقه زبانته .
حتی نه اون موقع که پیجتو بستی نه برای همه فقط برای من . که تا قبل از اون تو سخترین لحظات و هجمه ها هم حتی به روی مردم نبسته بودی.همون موقع پرت شدم از آسمان، زمین و قلبم سوراخ شد و فهمیدم که قطره ای ارزش برام قایل نیستی و همه حرفات گفتن ملکه به من، یک دری وری بیشتر نبود.
حتی همون موقع که رفتمو دفن شدم زیر خاک و یخ و برف هم حتی نمردم .
حتی اون موقع که گفتی ادم روی کسیکه سرمایه گذاری میکنه به راحتی از دستش نمیده و فهمیدم فقط یک کالا و ابزار بودم برای پر بیننده شدن برنامت، نمردم.
 اون موقع هم که دیدم دیگران مثل من چقدر زیادن که دقیقن مثل من باهاشون این شکلی یا شکلهای بیشتری ارتباط داری هم
هم حتی
فقط اون موقع که بارها شکستم پاشیدم ریختم زمین باز جمع شدم همون موقع که دیوانه شدم و خنجر به اعماق دلم فرو رفت که دیگه عاشق نشم
همون موقع تنفرو توی دلم کاشتی و نفرینت کردم .
هر روز منتظر تقاصت بودم
خوشحال شدم وقتی تقاص خدا رو دیدم
دلم خنک می شد و کمی اروم .
چقدر خوبه که خدا منتقم هست .
بماند بعدها چقدر به خاطر حماقتم خودمو سرزنش کردم . که چرا عشقمو نثار یک بی ارزش و بی لیاقت کردم

 


وقتی  درو بروم بستی و  گفتی برو با برف سال دیگه نیا.
وقتی حتی انگشتامم یخ بست و  برای نوشتن و ازم گرفتی
وقتی خیالمم ویران کردی که دیگه  نتونم خیال جدیدی ازت بسازم
 دیگه جایی نزاشتی برای بودنم
دیگه خودتم از اون موقع زیادی بودی
از اون به بعد  فقط به زور خودتو تحمیل کردی. دیگه از اون بعد حضورت فقط بود به حقوق من و بس .
همون موقع باید خودتم میرفتی باید برای خودت شخصیت و احترام و ارزش قایل می شدی و میرفتی. همون چیزایی که هیچ کدومشو نداشتی
باقیه بودنت دیگه فقط ی بود و ظلم بود و
همین .
الان مونده فقط خوابهام که گاهی میبینم میدونم هنوزم میبینیشون
همون چیزی که باعث شد روز اول برای نامه نوشتی
خواب و خیالم

 


به قول شاعر رستم یلی بود در سیستان
من کردمش رستم دستان
من برای عشق خودم حرمت قائلم
 من ازت خیالی ساختم و جان دادم بهشو. پری و بالی دادم و فرستادمت توی دنیای خیالی و . شدی ادم دیگری . زیبا و ستودنی. اسطوره ای. قهرمانانه بی عیب و نقص. با کمالات

خودمم عاشق نقش خیالی‌ام شدم و باورش کردم باورش کردم که همینو که خیال میکنم هست .
وگرنه تو
نه شاهزاده بر اسب سپید تو قصه ها بودی، بلکه شاهزاده احتجاب بودی
و نه  شخصیت اسطوره ای شاهنامه بودی، بلکه فقط چنگیز خان مغول بودی

 


خدا کنه جنگ اخرم بوده باشه .
بلاخره خسته و تن زخمی از جنگ برگشتم . نالان و درمانده به آغوش مادرم و پدرم .
آخ چقدر دلم تنگ شده بود برای دستان گرم پدرم چقدر دلتنگ بودم برای آغوش پرمهر مادرم و چقدر دلم لک زده بود که دوباره طعم دستپخت مادرم را بچشم .
۵ سال عمرم هدر رفت به جنگ . .ای کاش هیچ وقت ادم مجبور نبود بجنگه
ای کاش همه به حق خودشون قایل بودن، پاشونو از گلیمشون درازتر نمیکردن، ای کاش هیچ کس حق کسی رو نمی‌خورد. ای کاش هیچ کس به کسی ظلم نمی‌کرد. اون وقت دیگه جنگی نبود.
چقدر دلم می.خواد بعد از اون همه گرد و غبار و دود، دوباره قیافه پر مهر مردمو ببینم که به هم مهربونی می‌ کنن.  دوباره خنده بچه ها رو تو بازی هاشون ببینم
دلم میخواد هوای تازه را با تمام وجود نفس بکشم . و ریه هامو پر کنم از اکسیژن درختان پارک، باز چشمم بیفته به اسمون صاف پرستاره
همیشه جهاد حس خوب نمیده . حتی اگر با تمام وجودت بدونی حق با توهه .
  اما گاهی جهاد با تمام بدیش، سختیش، بی خوابیش، دردش، رنجش، زخم خنجرش، ترسش، اما اخرش که پیروز میشی حس خوبی داری 
خیلی دلم میخواست آخرش که پیروز میشیم جشن بگیرم مثل جشن انقلاب . اما وقتی رسیدم اینقدر خسته بودم که فقط دلم میخواست دستمو بزارم روی دلمو بخوابم. یک خواب عمیق و اروم
در سکوت بدون جشن در آرامش .
بعد از ۵ سال ، سه روز خوابیدم . در آرامش
خدا کنه آخرین جنگ باشه

 

قسمتی از سوپر استار 2

 


چی به چیه

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه اینترنتی لاوان شاپ دانلود آهنگ های برتر لوازم آرایشی و بهداشتی و تناسب اندام فروشگاه تیرکس مدیر سئو اشپزی انیگما تری بجنگ تا قلم خون دارد